هر دقیقه یک سادهلوح به دنیا میآید – مقاله نوابغ هنر » نابغههای گوشهگیر،صنعتگران سختکوش، استادان متبحر – سیمای هنرمندان در طول قرنها دستخوش تغییرات بنیادینی شده است. اما اگر ظهور واپسین مدل به معنای پایان هنر به شکلی که آن را میشناختهایم باشد، آنوقت چه؟
او یک هنرمند واقعی است
واژۀ «هنرمند» (آرتیست) را بر زبانآورید تا تصویری از یک نابغۀ گوشهگیر به ذهنتان متبادر شود. هنوز هم هالهای از تقدس گرداگرد این واژه وجود دارد، حسی که با عالم مینویی در ارتباط است. با لحنی آکنده از احترام دربارۀ یک بازیگر، موسیقیدان یا کارگردان میگوییم: «او یک هنرمند است.» و باوقار و صلابت تمام، خواننده یا عکاس محبوبان را اینگونه معرفی میکنیم: «او یک هنرمند واقعی است»، منظورمان فردی است که در نظر ما به جایگاهِ رفیعتری تعلق دارد. بصیرت، الهام، موهبات رازگونهای که گویی متعلق به عالم بالا است: تنها نمونههایی از تداعیهایی هستند که به پیرایش این واژه ادامه میدهند.
جوهر روحانیِ مقدس
بااینوجود مفهوم هنرمند بهمنزلۀ نابغهای منزوی – وزنۀ فرهنگی پرتوانی که همچنان در نحوۀ تفکر ما در خصوص خلاقیت نقش بسیار تعیینکنندهای دارد – دهههاست که منسوخشده است. و در حقیقت این مفهوم چنان زواردررفته که حتی الگوی جانشین آن نیز خود اکنون قدیمی شده است. پارادایمِ نوینی در شرف پدیدار شدن است، و از زمان وارد شدن به هزارۀ جدید پیوسته در تکوین بوده، الگویی که در حال قالبریزی دوبارۀ شمایل هنرمندان است؛ اینکه چگونه کار میکنند، چگونه آموزش میبینند، چگونه دادوستد میکنند، چگونه با یکدیگر همکاری میکنند، چه تصوری از خوددارند، تصور مردم از آنها چست – این الگو حتی در حال تعریف دوبارۀ هنر (آرت) است – درست کاری که مدل نابغۀ منزوی در قرون پیشین انجام داد. این پارادایم جدید ممکن است درنهایت منجر به از میان رفتن مفهوم کنونی «هنر»، بهمنزلۀ آن جوهر روحانیِ مقدسی شود که توسط الگوی پیشین خلقشده بود.
شکسپیر یک هنرمند نبود
پیش از آنکه هنرمندان را نابغه بدانیم، آنها را صنعتگر (آرتیزان) میدانستیم. این دو واژه، نه برحسبتصادف، که در حقیقت یکی هستند. «آرت» از مصدری به معنای «به هم بستن» یا « باهم جور کردن» مشتق شده است – یعنی «درست کردن» یا «ماهرانه ساختن»، معنایی که همچنان در عبارتهای نظیر «هنر آشپزی» و کلماتی نظیر «آرت فول»، در معنای «حیلهگر»، حفظشده است. ممکن است باخ را یک نابغه بدانیم، ولی او خود را یک صنعتگر میدانست، یک سازنده. شکسپیر یک هنرمند نبود، او یک شاعر بود، عنوانی که ریشه در واژۀ دیگری دارد، که مترداف با «درست کردن» است. شکسپیر همچنین یک نمایشنامهنویس (Playwright) بود، اصطلاحی که ارزش آن را دارد که قدری در آن درنگ کنیم. یک نمایشنامهنویس فردی نیست که نمایشنامه مینویسد (Write)؛ فردی است که آن را میسازد و به آن شکل میدهد ، نظیر یک چرخساز (Wheelwright) یا کشتیساز (Shipwright).
حتی فکر طبقۀ اشرافزادگان را هم نکنید!
تمام مجموعۀ ایدهها و اعمال با چنین برداشتی همراه بودند. هنرمندان برای فراگیری روشهای مرسوم درست مانند صنعتگران کارآموزی و شاگردی میکردند (تابلوهایی را با چنین مضمونی میتوان در موزهها یافت: «کارگاه بلینی» یا «استودیو رامبرانت») . خلاقیت ارزشمند شمرده میشد، بااینوجود اعتبار و ارزش، بیش از هر چیز دیگر، ناشی از سنت بود. در جهانی که همچنان تحت سلطۀ ساختار اجتماعی کاملاً سخت و غیر منعطفی بود، هنرمندان با سایر صنعتگران گرد هم آمدند و طبقهای میانی یا میانی رو به پایین، درست زیر طبقۀ تجار، در اجتماع تشکیل دادند؛ حتی فکر طبقۀ اشرافزادگان را هم نکنید! کارورزان منفرد ممکن بود عزت و احترام بسیاری نیز به دست آوردند – استادان هلندی را در نظر بگیرید –اما آنها دقیقاً در حکم استادکاران بودند، همانند استادانِ صنعتگر. بهطور خلاصه میتوان گفت که تفاوت میان هنر و صنعت در بهترین حالت بسیار ناچیز بود. در حقیقت، مفهوم بنیادیِ هنر، چنانچه بعدها از هنر دریافت شد، در آن هنگام وجود نداشت.
لمسِ حقیقتهایی والاتر
تمامی اینها در اواخر قرن هجده و ابتدای قرن نوزدهم میلادی شروع به تغییر کرد، عصری که رمانتیسیسم را در ذهن تداعی میکند: دوران روسو، گوته، بِلیک و بتهوون، دورانی که به خود آموخت نهتنها برای فردگرایی و اصالت که برای جوانی و عصیانگری نیز ارزش قائل باشد. در این دوران شکستن قانون و برانداختنِ سنت امری پسندیده و حتی مسحورکننده بود – اینکه از اجتماع رویگردان شوی و راه خود را بروی. این دوران، دوران تحول و نیز دوران سکولاریزایسیون بود. با کمرنگتر شدن عقاید سنتی، دستکم در میان طبقۀ فرهیخته، فعالیتهای هنری در مقام پایه و مبنایِ کیشی نوظهور کردند، محلی که مردم برای لمسِ حقیقتهایی والاتر به آن میگرویدند.
هنر خود را از صنعت جدا ساخت
هنر به اوج قدر و منزلت روحانی خود دستیافت، و هنرمندان نیز در پی آن. صنعتگران شدند انسانهای نابغه: منزوی و گوشهگیر، درست مانند یک مرد مقدس؛ منبع الهام، درست مانند یک پیامبر؛ در ارتباط با عالم غیب که ضمیر خودآگاهشان به درون آینده رخنه میکند. آنگونه که وایت من میگوید: «کشیشان عزیمت خواهند کرد، ادیبان قُدسی خواهند آمد.» هنر خود را از صنعت جدا ساخت؛ اصطلاح هنرهای زیبا، « که برای ذهن و خیال خوشآیند است،» برای نخستین بار در ۱۷۶۷ به نگارش درآمد.
کارِ هنری کامل
«هنر» مبدل به مفهومی واحد شد، دربرگیرندۀ موسیقی، تئاتر و ادبیات بهعلاوۀ هنرهای بصری، اما همچنین به تعبیری، خود را از یکایک آنها جدا ساخت، گونهای جوهر متعالی که تنها برای خرد پردازیهای فیلسوفانه و بزرگداشت فرهنگی قابل حصول است. «هنر برای هنر،» شعاری است زیبایی شناسانه، که به اوایل قرن نوزدهم میلادی بازمیگردد. اصلاحِ « Gesamtkunstwerk»، آرزو یا آرمانِ «کارِ هنری کامل»، که در نظر واگنر بسیار ارزشمند بود، نیز متعلق به همین دوران است. یک قرن بعد، با آمدنِ هنگامۀ مدرنیسم، دوران پیکاسو، جویس و استراوینسکی، هنرمندان در بالاترین جایگاهِ اجتماعی ایستادند، اشرافزادگان فرهنگی که اشرافزادگان قدیمی – یا بالا مقامترین آنها در هر طبقهای – خواستار چیزی بیش از همنشینی با آنها نبود.
شوراهای هنری
چندان جای شگفتی نبود که تصویر هنرمند در مقام یک نابغۀ منزوی – چنان منبع الهام و ابزارِ نمایشِ ارجمند، رشکبرانگیز و خوشایندی بود که – نفوذ و تأثیر خود را بر تخیل جمعی حفظ کرد. بااینحال این تصور بیش از نیم دهۀ پیش منسوخ شد. بهطور اخص پس از جنگ جهانی دوم، و بهویژه در ایالاتمتحده، هنر همانند تمامی مذاهبی که پا به سن میگذارند، نهادینه شد. ما [آمریکایی] ابرقدرت جدید بودیم؛ ما میخواستیم ابرقدرت فرهنگی نیز باشیم. موزهها، تالارهای اپرا، گروههای رقص را در شماری بیسابقه ساختیم: آنچه در اصلاح رونق فرهنگی نامیده میشود. شوراهای هنری، گروههای سرمایهگذار، برنامههای آموزشی، اقامتهای تحصیلی، مجلات، جایزهها – یک نظام دیوانسالاری تمامعیار.
نهادینه شدنِ هنر
با نهادینه شدنِ هنر، هنرمند نیز بهناچار راه مشابهی را طی کرد. هنرمند نابغه مبدل شد به هنرمند حرفهای. حالا دیگرکسی به پاریس نمیرفت و برای خلق شاهکارش، چیزی نظیر «دوشیزههای آوینتون» یا «اولیس» خود را در پستویی پنهان نمیکرد و به انتظار نمینشست تا جهان خبری از او بگیرد. هنرمند مثل یک دکتر یا وکیل به مدارس عالی میرفت – دورههای ارشد هنرهای زیبا نیز در آن زمان بهسرعت در حال گسترش بود – و پسازآن در پی به دست آوردن جایگاهی بود. این امر اغلب به معنای شغلی، بهطورمعمول در کالج یا دانشگاه بود – نویسندگان در بخشهای زبان، نقاشان در مدارس هنر (تحصیلات عالی نیز در حال رونق گرفتن بود) – اما این امر گاهی تنها به معنای داشتنِ ارتباط و وابستگی با یک گروه نمایشی یا ارکستر بود. سائول بلو در ۱۹۴۸ به پاریس رفت، جایی که در آن کار نوشتن «ماجراهای اوگی مارچ» را آغاز کرد، اما بلو با کمکهزینۀ گوگنهام به فرانسه آمده بود، و در اصل یک استاد راهنما بود.
هنرمندان در مقام نوابغ
آموزش حرفهای بود، و بهتبع آن آثاری که تولید میشدند نیز حرفهای بودند. مهارت – یا آنگونه که در برنامههای مدارس عالی بهطور مکرر بدان اشاره میشد، «تکنیک»، – و نه الهام بخشی یا سنت، مبدل به اصل موردپذیرش در میان اساتید زیباییشناسی شد. هنرمندان در مقام نوابغ ممکن بود گاهی تظاهر به آن کنند که اثرشان را در حالتی از شوریدگی روحانی سرهمبندی کردهاند، اما هیچ هنرمند باعزت نفسی، در مقام یک استاد هرگز نمیتوانست چنین مدعایی داشته باشد. آنها باید همواره در حال کار کردن، سخت کار کردن (نشان اخلاق حرفهای)، دیده میشدند، و این امر مفید بهفایده میبود اگر آنها میتوانستند به افراد غیرحرفهای – نظیر رؤسای دانشگاه، حامیان مالی و روزنامهنگاران، توضیح دهند که آنچه انجام میدهند چیست.
جایگاه اجتماعی اقتصادیِ استوارِ طبقۀ متوسط
پیشرفت هنرمندان، در مدل پسا جنگ، پیشرفت حرفهای را نیز شامل بود. ممکن نبود یکشبه بتوانید با یک اثر حیرتانگیز از گمنامی به ناموری و شهرت برسید. باید مدارج ترقی را یکبهیک میپیمودید. باید استوارنامهها و گواهینامههای بسیاری گردآوری میکردید. باید رزومۀ سنگینی برای خود دستوپا میکردید. باید پشت میز هیئتها و کمیتهها مینشستید و عنوانها و جایزهها و بورسیههای تحصیلی را درو میکردید. این کار مطمئنتر از آن مدلِ نابغۀ منزوی بود، اما به همان میزان نیز کمتر هیجانانگیز، جای تعجب نیست که در آن زمان احتمال آنکه به هنرمندان به چشم حکیمان و کشیشان نگاه کنند بسیار اندک بود، و بیشتر ممکن بود که تنها بهمنزلۀ گروهِ دیگری از دانش ورزان در نظر آورده شوند. اشرافزادگی روحانی قربانیِ به دست آوردن جایگاه اجتماعی اقتصادیِ استوار طبقۀ متوسط رو به بالا شده بود.
صنعتگران، نوابغ، حرفهایها: لایۀ زیرین تمامیِ این مدلها بازار است. به لحن صریحتر میتوان گفت که تمامی این مدلها دربارۀ چگونه پول درآوردن است. چنانچه پارادایمِ (هنرمند) صنعتگر مقدم بر ظهور کاپیتالیسم متجدد باشد – دورانِ صنعتگران دوران متولیان بود، و در اصل هنرمندان بهنوعی وابسته به این نظام فئودالی بودند – پارادایمهای (هنرمند) نابغه و حرفهای قدمهایی در تلاش برای تطبیق و سازگاری با این کاپیتالیسم متجدد بودند.
امتیازها بیشتر به نفع هنرمندان سنگینی میکرد
در پارادایم نخست، هنرمند باید از بازار و روابطِ ننگآور آن پرهیز میکرد، یا دستکم وانمود به انجام چنین کاری میکرد. روح در ضدیت با جسم و مالومنال دنیا قدم علم کرده بود. فروش [اثر هنری] برابر با خودفروشی و زیر پا گذاشتن اصول انگاشته میشد. هنرمندان، مانند نیاکانِ کلیسایی خود، قرار بود که زندگی غیر دنیوی داشته باشند. برخی مانند پیکاسو و ریکله، متولیانی نیز داشتند، گرچه تحتِ شرایطِ بهکل متفاوتی از صنعتگران کار میکردند، زیرا در این دوران امتیازها بیشتر به نفع هنرمندان سنگینی میکرد، هنرمندان تعهداتِ بهمراتب کمتری در قبال متولیان خود بر گردن داشتند. برخی مانند پروست و الیزابت بیشاپ برای شروع کار خود پول داشتند. و برخی مانند جویس و ونگوگ آبرومندانهترین کار را کردند و گرسنگی کشیدند – که البته اغلب به معنای تلکه کردن، بهزور گرفتنِ هدایا یا «قروض» از خانواده یا دوستانشان بود که بهنوعی به مالیات کشیشان میمانست، شبیه به عشریه ای که توسط کشیشان بهزور از مردم گرفته میشد و یا صدقاتی که راهبان به آن پشتگرم بودند.
اقتصاد و روان هنرمندان را در برابر نیرویِ همهجانبۀ
حرفهای گری صورتبندی بینابینی را ارائه میکند، جایی در میان امر مقدس و امر سکولار. یک حرفه برابر بااحساس وظیفه، در معنای کهن آن یعنی «رسالت» نیست، اما تنها به معنای یک شغل هم بکار نمیرود؛ چیزی مربوط به کشیشان به آن چسبیده است. هنرمندان، مانند سایر افراد حرفهای، مجموعهای از معیارها و آرمانهای مخالف مانند زیبایی، نازک بینی، حقیقت، که از پارادایم پیشین به ارث بردهاند، را در مقابل ارزشهای بازار حفظ میکند. نهادها به کار حلوفصل این تفاوت میآمدند، تا ایدئولوژی، اقتصاد و روان هنرمندان را در برابر نیرویِ همهجانبۀ بازار محافظت کنند.
ترکیب متضادِ مبهم و گنگ
البته برخی از هنرمندان وارد بازار شدند، بهویژه آنانی که در سطح «سخیف» یا «عامهپسندی» کار میکردند. اما حتی آنها نیز میانجی گرانی – انتشارات، استودیوهای فیلمسازی، شرکتهای نشر آثار موسیقی؛ نمایندگان، مدیران، تبلیغاتچیان ، سردبیران، تولیدکنندگانی – داشتند که از خالقان در برابر منطقِ بازار محافظت کنند. شرکتها نقش حائل را بازی میکردند، شخصِ دیگری، دستکم، پول میگرفت تا به اعداد و ارقام بیندیشد. انتشارات و شرکتهای نشر موسیقی همچنین نقش خیرخواهانهای را بهطور فعال بازی میکردند: تأمین مالی سایر هنرمندان برای تولید شماری آثار پرفروش و موفق، مشاوره دادن به مبتدیانِ آینده داری که استعدادشان شانسی برای شکوفا شدن داشت، و حتی کمک مالیِ تمامِ تجارت نشر و چاپ، درست همانند کاری که جمیز لاگلین سالها در «نیو دیرِکشِن» انجام داد.
البته میان این پارادایمهای متفاوت همپوشانیهایی نیز– به دلیل دورههای تحول طولانی، موارد کماهمیت و درهمآمیخته، انتظارات و حفظ برخی مدلها – وجود داشت. مدل هنرمند حرفهای، مدل غالب باقی ماند. اما، اشتباه نکنید، ما به دورۀ تحول جدیدی واردشدهایم، که معرف آن پیروزی نهاییِ بازار و ارزشهایش، حذف کامل آخرین بقایایِ لایههای محافظان و میانجی گران است. در حوزۀ هنر، درست بهمانند سرتاسرِ طبقۀ میانی اجتماع، استادان و حرفهایها جای خود را به کارآفرینان، یا به عبارت دقیقتر به «کارآفرین» در معنایِ: «خویشفرما» (این ترکیب متضادِ مبهم و گنگ)، خودکارآفرینی داد.
ادغام یا فروپاشی
نهادهایی که از این نظام موجود پشتیبانی میکردند در حال کوچک یا متلاشی شدن هستند. استادان دانشگاه به استادیاران و کارمندان در حال مبدل شدن به پیمانکاران مستقل (یا کارورزانِ بدون دستمزد) هستند. تمامی افراد در یک تنگنایِ مالی قرار دارند: تعدیل نیرو، برونسپاری، ادغام یا فروپاشی. اکنون از ما انتظار میرود که خود رئیس خود، و کسبوکار خود باشیم: خود نمایندۀ خود، برند خود، واحد حسابرسی، تولید و بازاریابی خود باشیم. کارآفرینی را بهمنزلۀ یک فرصت به خورد ما میدهند. این امر رویهمرفته یک ضرورت است. تاکنون هرکسی دریافته است که هیچکسی نمیتواند روی یک شغل حساب کند.
دافعۀ فروپاشی نهادی
این امر همچنان یک فرصت است. نیروی دافعۀ فروپاشی نهادی مقارن با جاذبۀ فناوریهای نو بوده است. فرهنگ نوظهور کارآفرینیِ خلاق قدمتی بیش از وِب دارد – و ریشههای آن به دهۀ ۶۰ میلادی بازمی گرد – اما وِب برتری بیسابقهای را برای آن به ارمغان آورده است. اینترنت این امکان را به شما می هد تا محصول خود را بهطور مستقیم تبلیغ کنید و آن را بیواسطه به کاربران بفروشید و به دست آنها برسانید، و تمام این امور را به شیوهای انجام دهید که قادر به رقابت با شرکتها و نهادهایی باشید که تا پیشازاین انحصار کاملی بر بازاریابی و شبکۀ پخش و توزیع داشتند. میتوانید با چنان سرعت و در چنان مقیاسی به مصرفکنندگان بالقوه دسترسی پیدا کنید که تصور آن درزمانی که بازاریابی شفاهی (دهانبهدهان)، جراید و چسباندن آگهی به تیرهای برق یگانه ابزارهای تبلیغاتی به شمار میرفتند، بسیار دور از ذهن میرسید.
اسم خود را سر زبانها بیندازید
همۀ افراد به این مسئله واقفاند: هر نویسنده، هنرمند و موسیقیدانی که از یک وبسایت استفاده میکند (یعنی تمام نویسندگان، هنرمندان، و موسیقیدانان) این مسئله را میدانند. گروههای موسیقی سی.دیهای خود را بهصورت آنلاین تبلیغ میکنند و میفروشند. مستندسازان برای تأمین مالی پروژههای خود به کیک استارتر میآیند. طنزپرداز مشهور،لوئیس سی.کِی، که اجراهای استندآپ خود را بدون هیچ محدودیتی به لحاظ حق تکثیر و بهصورت آزاد میفروشد، مدل توزیع و پخش نوپایی را آزمایش کرده است. به افراد خلاق گفته میشود که «اسم خود را سر زبانها بیندازید». به نظر میرسد چیزهایی بسیاری است که باید ساخته شوند: از شما انتظار میرود که برند خود، شبکۀ خود، و جایگاه خود در شبکههای اجتماعی را بسازید. کارآفرینی خلاق خود از طریق بازارهای آنلاین، پلتفرمهای ناشر-مؤلف، مراکز رشدِ (انکاباتور) غیرانتفاعی، فضاهای کار گروهی در حال به وجود آوردنِ ساختار نهادی خویش است، بااینوجود رابطۀ خالق با مشتری همچنان رابطۀ بنیادین باقی میماند، که در آن خالقان تمامی جنبههای این دادوستد را اداره میکنند و بر آن نظارت دارند.
ماهیت جامعۀ هنری
ازاینرو تمام این موارد چه معنایی برای هنر و هنرمندان، برای آموزش و تمرین، برای شکلِ حرفۀ هنری، برای ماهیت جامعۀ هنری، برای تصویری که هنرمندان از خوددارند و تصویری که جامعه از آنها در ذهن دارد، برای معیارهایی که هنر را قضاوت و گزارههایی که آن را تعریف میکنند در پی خواهد داشت؟ اینها پرسشهای جدید، از نوع پرسشهای بازی هستند که هنوز کسی آمادۀ پاسخگویی به آنها نیست. با این جود برای ارائۀ نظرات و پیشنهادهای ابتدایی چندان هم دیر نیست.
در ابتدا بدیهیترین امر در خصوص کارآفرینی خلاق آن است که این مدل، دستکم به لحاظِ برداشت امروزی ما از این واژه، برهمکنش افرادِ بهمراتب بیشتری را نسبت به مدل هنرمند نابغه، که به دنیا پشت کرده است، و مدل هنرمند حرفهای، که محدودۀ عمل آن در محدودۀ نسبتاً کوچک و ثابتی از روابط است، میطلبد. امروزه مفهوم کلیدی عبارت است از «شبکه» و فعلی که به همراهِ آن میآید یعنی «شبکهسازی». یکی از دوستانِ نسلِ ایکس من که یک هنرمند گرافیست است روزی به من گفت که جوانان طراحی که او با آنها ملاقات دارد دیگر تمایلی ندارند که ۱۰ هزار ساعت برای پروژهای وقت بگذارند. یکی از دلایل این عدم تمایل میتواند آن باشند که ۱۰ هزار ساعت بسیار کماهمیتتر از ۱۰ هزار آشنا است.
محصول روشنفکرانه
آنچه باید به آن اشارهکنم آن است که یک «شبکه» متفاوت از چیزی است که درگذشته به نام یک محفل یا، چنانچه بخواهیم از اصطلاح مهمتر تجددگرایان استفاده کنیم، یک جرگه شناخته میشد. واقعیت آن است که نوابغ آنچنان هم که گفته میشد منزوی نبودند. آنها نیز گاهی – گروه بلومزبری را در نظر بگیرید – در مواقع بحرانهای حاد و پایدارِ خلاقیت گرد هم میآمدند. با این جرگه یا محفلها بهمنزلۀ یکشکل اجتماعی، و از میان گفتگوها و تحرکاتِ آنها بود که جنبشهایی نظیر امپرسیونیسم، فوتوریسم و ایماژیسم بهمنزلۀ یک محصول روشنفکرانه بیرون آمد.
اما این شبکه پدیدهای بهمراتب پراکندهتر، و روابطی که بهطورمعمول در پی دارد بهمراتب ضعیفتر است. چند روز اینجا و یک پروژه آنجا و یک نامهنگاری ایمیلی. یک آشنا یک همکار نیست. کولِریج برای وردز ورث نه یک آشنا که یک شریک، یک یار و یک همراه، یک نیمۀ دیگر بود. تصور آنکه چنین نوعِ رابطهای، که طی جلسات حضوریِ مداوم و بیشمار شکل گرفت، را به توان در عصر شبکه ایجاد کرد بسیار سخت است. باید منتظر ماند و دید که چه نوع روابطی رشد پیدا خواهند کرد و ماحصل آنها چه خواهد بود.
هویتهای هنری متعدد
هنرمندان، دیگر علاقهای به ۱۰ هزار ساعت وقت گذاشتن نداشتند: یک هنرمند در هر سه مدلِ پیشین شخصی بود که یک کار انجام میداد – شخصی که در یکرشته، یک سنت، یک مجموعۀ ابزار، آموزشهای فشردهای میدید و در راستای ایجادِ یک هویت هنری فعالیت میکرد؛ و میتوانست یک نویسنده، نقاش یا رقص پرداز باشد. به خاطر آوردنِ شخصیتهای بسیاری که در بیش از یک ژانر – برای نمونه شعر و داستان – به درجات عالی رسیده باشند دشوار است، چه رسد به بیش از یک هنر. شمار اندکی از افراد در این راستا تلاش کردند (گرترود استاین به جد پیکاسو را از تلاش برای سرودن شعر بر حذر داشت)، و تقریباً هیچیک به توفیقی دست نیافتند.
اما یکی مشهودترین موارد مرتبط با خالقانِ جوانِ امروزی، تمایل و گرایش آنها به برساختنِ هویتهای هنری متعدد است. میتوان یک موسیقیدان و یک عکاس و یک شاعر، یا یک داستانسرا و یک رقصنده و یک طراح بود – یک هنرمند چندسَکویی. این بدان معنا است که هنرمند دیگر ۱۰ هزار ساعت زمان در هر یک از مدیومهای انتخابی خود ندارد. اما تکنیک و چیرهدستی در اینجا مسئله نیست. مسئله همهفنحریف بودن است. همانند هر کسبوکار خوب دیگری، باید درصدد تنوعبخشی بود.
کارشناسیِ هنرهای زیبا
آنچه در این پارادایم جدید – هم در روابط خارجیِ هنرمند و هم در ظرفیت خلاقۀ درونیِ او میبینیم چیزی است که در سرتاسر فرهنگ شاهد آن هستیم: رفتن از عمق به سطح. این خوب است یا بد؟ بدون تردید قدری خوب و قدری بد، به نسبتی که هنوز آشکارنشده است. آنچه روشنتر مینماید آن است که این پارادایم جدید قصد تغییر ساختاری را دارد که هنرمندان در آن آموزش میبینند. برنامۀ تازه تأسیسی در مقطع کارشناسی ارشد هنرهای زیبا در پورتلند، اورگان زیر عنوان «صنایعدستی و طراحی کاربردی» برگزار میشود. دانشجویانِ گردآمده از رشتههای گوناگون در این برنامه، در کنار کارآفرینی به مطالعه و یادگیری اعمال خلاقانه میپردازند. اکنون چنانچه در این برنامه تصدیق میشود، «ساختن» و «فروختن» درهمتنیده شدهاند، و هنرمندان باید در هر دو آموزش ببینند – حقیقتی که در گسترش برنامههای دوگانۀ ام. بی. ای / کارشناسیِ هنرهای زیبا منعکسشده است.
همچنین در این پارادایم نو امکان آن میرود که شکلِ تعقیب مشاغل نیز دستخوش تغییر و تحول شود: درست همانطور که، به ما گفته میشود، هرکسی در طول زندگی کاری خود پنج یا شش شغل، در پنج یا شش زمینه خواهد داشت، مسیر حرفهای هنرمندان چندسکویی نیز چنین خواهد بود، هنرمند کارآفرین به نسبت مدلهای پیشین بیشتر این شاخه به آن شاخه میشود و کمتر حرکتی صعودی را در پیش میگیرد. دیگر شاهد شاهکارهایی که حاصل اوج پختگی و بلوغاند نخواهیم بود، نه «شاه لیری» نه «فاوستی»، بلکه با اینسو و آنسو شدن هنرمند با ورزش تندبادِ نیروهایِ بازار، باید شاهد تغییرِ علایق و جهتگیریهای پیوسته و بسیاری باشیم.
دیگر نیازی به دروازهبانان نیست
آثار هنری، به شکل متمرکزتر و عیانتری از هر زمان دیگری درگذشته، در حال مبدل شدن به کالا و محصولات مصرفی هستند. جف بیزوس، در مقام یک متولی، هیولایی بهمراتب متفاوت از جیمز لاگلین است. امروز هر کس باید به فکر خودش باشد، هرکسی باید خود گلیمش را از آب بیرون بکشد. امروز این تماشاگر نیست که بهعنوان مخاطب مدنظر قرار میگیرد؛ امروز مبنا مشتری است. امروز کار یک هنرمند بهاندازۀ میزان فروش آخرش خوب است.
باور این امر دشوار است که این سازوکارِ جدید موافق اثری نباشد که [فروشش] مطمئنتر است: کاری بیتکلفتر، کلیشهای، کاربرپسند، مشتاق جلب رضایت – کاری که بیشتر به سرگرمی میماند تا به هنر. هنرمندان بهناچار زمان بیشتری را با نگرانی و دلواپسی صرف پی بردن به چیزی میکنند که مشتریان میخواهند تا آنچه خود درصدد بیان آن هستند. ماهیت قضاوت زیبایی شناسانه خود دگربار صورتبندی خواهد شد. عبارت «دیگر نیازی به دروازهبانان نیست»، مبدل به شعار سردمداران اینترنت شده است. نظر همۀ افراد، چنانچه در بخش نظراتِ آمازون و امثال آن بیان میشود، دارای وزن و ارزش برابری است – که این همان دموکراتیزه کردنِ سلایق است.
هر دقیقه یک سادهلوح به دنیا میآید
در عصر صنعتگران، کار قضاوت بر دوشِ متوالیان بود. در عصر استادان، بر دوش منتقدان، یک هنردوست حرفهای یا یک روشنفکر. در عصر نوابغ، که عصر آوانگاردها نیز بود، عصر القای نیرویِ تجربی بیحد در سرتاسر هنر، این امر بهطور عمده بر دوش خود هنرمندان بود. وردز ورث میگوید: « هر نویسندۀ بزرگ و اصیلی باید خود خالق آن ذائقهای باشد که بهواسطۀ آن قرار است متمتع شود.»
اما اکنون به عصر مشتریان قدم گذاشتهایم، که بهناچار همیشه حق با آنها است. یا آنگونه که گمان میرود بازیگر نامورِ به خصوصی اظهار کرده باشد، « هر دقیقه یک سادهلوح به دنیا میآید.» واژۀ دیگری که میتوان برای دروازهبانان بکار برد کارشناسان است. خدا میداند که آنها مصائب خاص خود را دارند، اولازهمه تکبر و خودبینی، اما یکچیز را میتوان دربارۀ آنها گفت: آنها بهسادگی فریب نمیخورند. هنگامیکه انتشارات «مادِرن لایبرِری» از هیئت تحریرۀ خود خواست تا ۱۰۰ رمان برتر قرن بیستم را انتخاب کنند، «اولیس» و در نظرسنجیای که به همراه خوانندگان انجام گرفت، «اطلس شراگد» در صدر این فهرست قرار گرفت. هنگامیکه صحبت بر سر غذا است (آن قلۀ جدیدِ ارجوقرب فرهنگی)، این مسئله را تصدیق میکنیم که ذائقه باید درنتیجۀ یک مواجه طولانی، با کمکِ هدایتِ استادان و منتقدان، پرورش یابد. در هنر به این دست فروتنیها اقرار نمیکنیم. جوایز متعلق به عصر حرفهایهاست. بهزودی تمام آنچه برای سنجش ارزش یک اثر به آن نیاز خواهیم داشت، فهرست پرفروشترینهاست.
دموکراتیزه کردنِ سلایق، با همدستیِ وِب، مقارن با دموکراتیزه کردنِ خلاقیت است. سازندگان، ابزار فروش را در اختیاردارند، اما هرکسی ابزار ساختن را نیز در اختیار دارد. و هرکسی در حال بکار بردن آن است. به نظر میرسد هرکسی خیال میکند که یک نویسنده، یک موسیقیدان یا یک هنرمند بصری است. [شرکت] اپل این مسئله را مدتها پیش دریافته بود: اینکه بهترین راه برای فروش ابزارهای گرانبهایش به ما متقاعد کردنمان به این امر است که هر یک از ما چیزی منحصربهفرد و مبرم برای بیان داریم.
مصرفگرایی
با قرینهسازی این پدیده با «مصرفگرایی» میتوانیم آن را «تولید گرایی» بنامیم. امروزه آنچه ما، آشکارا، به مصرف آن ترغیب میشویم، ابزار خلق کردن است. و دموکراتیزه کردن سلایق این اطمینان را به ما میدهد که هیچکسی این حق (یا میل) را ندارد که به ما بگوید کارمان بد است. اکنون شاهد یک تورم نمرهای در سطح جهانی هستیم: همۀ ما پیوسته در حال تبادل نمرۀ A منفی، یا به زبان فیسبوک، «لایک» هستیم.
امروزه اغلب گفته میشود که موفقترین کسبوکارها آنهایی هستند که در عوض محصولات، خالق تجربه هستند، یا تجربههایی (محیط، روابط) را پیرامون محصولاتشان خلق میکنند. ازاینرو میتوان گفت که تولید کردن، بر طبق مدلِ «تولید گرایی»، در عصر کارآفرین خلاق، مبدل به یک تجربه یا حتی تجربهای مشخص میشود. تولید کردن مبدل به یک سبک زندگی شده است، چیزی که بهمنزلۀ یک تجربه بستهبندی میشود – و افزون بر اینیک تجربه چیزی است که، مطابقِ مُدِ روز، شبکهسازی، کیوریت ، تبلیغ، بتسازی، و توئیت میشود – پدیدهای که بههیچعنوان منفرد و خصوصی نیست.
از میان قابلملاحظهترین موارد مربوط به وبسایتهایی، که امروزه تمام خالقان احساس میکنند ملزم به داشتنشان هستند، آنکه در این وبسایتها نوعی گرایش به نمایشِ نهتنها اثر، نهتنها خالق اثر (که به حد کفایت در جایگاه یک حقیقت هنری جذاب است) که زندگی یا سبک زندگی او یا فرآیند خلق وجود دارد. در اینجا نوعی تجربۀ غیرمستقیم تولید به مشتریان عرضه میشود، یا دستکم آنها شیفته یا خریدار چنین تجربهای میشوند.
کشف و شهود
خالق: مطمئن نیستم که واژۀ هنرمند دیگر معنایی داشته باشد، و تعجب نخواهم کرد اگر ببینم این واژه جای خود را به واژۀ قبلی (خالق)، بامعنای عامتر و رابطهای که با واژۀ مقدس این دوران یعنی خلاق دارد، بدهد. جاشوا ولف شَنکس در کتاب باب مد روز خود بانام «قدرت گروهای دونفره: کشفِ ماهیت نوآوریِ در جفتهای خلاق»، که تابستان گذشته به چاپ رسید، [جان] لِنون و [پل] مک کارتنی را در کنار [استیو] جابز و وازنیک قرار میدهد. در جلدِ جدید این مجله که بانام «مطالعات موردی در بابِ لحظههای کشف و شهود» (لحظههایی که میگوییم یافتم!)بفروش میرسد، فهرستی وجود دارد که با همینگوی آغاز و با [رستورانهای زنجیرهای] تاکو بِل پایان مییابد.
تفاوت در چیست؟
زمانی که آثار هنری مبدل به کالاها و نه هیچچیز دیگری شوند، هنگامیکه هر تلاشی «خلاق» و هرکسی «یک خلقکننده» باشد، آنگاه هنر دوباره به جایگاه صنعتگری و هنرمندان (آرتیست) به جایگاه صنعتگران (آرتیزان) بازخواهند گشت – واژهای که در شکل وصفی خود دستکم دیگربار رواج تازهای یافته است. تُرشیِ آرتیزانی [به معنی دستساز یا تهیهشده به روش سنتی]، شعر آرتیزانی: اما از همۀ اینها گذشته تفاوت در چیست؟ میتوان گفتن که خود «هنر» ممکن است برچیده شود: هنر بهمنزلۀ هنر، آن شعارِ قدیمیِ والا، که البته چیز چندان مهمی برای افسوس خوردن هم نیست – مگر آنکه شما نیز مانند من بر این عقیده باشید که ما برای زندگی درونیمان به حاملی نیاز داریم.
مترجم: علیرضا پرخو
Professional
جیمز لارنس لاگین (۱۹۱۴- ۱۹۹۷) شاعر و ناشر کتب ادبی آمریکایی بود که انتشارات «نیو پابلیشینگ» را بیان گذاشت.
New Direction
Kickstarter
Louis CK
نسل ایکس نسلی است که پس از پایان دورۀ انفجار جمعیت متعاقب جنگ جهانی دوم و پیش از نسل ایگرگ به دنیا آمدهاند. بیشتر جمعیت شناسان، مورّخان، و صاحبنظران معتقدند که تولّد این نسل در اوایل دههٔ ۱۹۶۰ آغاز شد و در اوایل دههٔ ۱۹۸۰ به پایان رسید که در ایران مابین دههٔ ۴۰ تا شروع دهه ۶۰ است.
شاعر بزرگ انگلیسی سبک رمانتیک، کسی که همراه با سمیوئل تیلور کولریج با انتشار مشترک «ترانههای غنائی» در سال ۱۷۹۸ به شروع دوران رمانتیک در ادبیات انگلیسی کمک کردند. مهمترین اثر وردزورث را عموماً «پیشدرآمد» میدانند.
گرترود استاین (۳ فوریه ۱۸۷۴—۲۷ ژوئیه ۱۹۴۶) رماننویس، نمایشنامهنویس و شاعر آمریکایی ساکن پاریس بود. گرترود استاین را ایجادگر اصطلاح نسل گمشده میدانند.
بیشتر بخوانید » درک زیبایی شناسی باختین هنرهای بصری
Multi-platform artist
جفری پرستون بِیْزوس (۱۹۶۴) کارآفرین، نیکوکار و سرمایهگذار آمریکایی درزمینهٔ اینترنت، و مدیرعامل و مؤسس شرکت آمازون است.
Modern Library
تورم نمره: به دو معنا مورداستفاده قرار میگیرد: (۱) آسان گرفتن در نمره دهی: دادن نمرههای بالاتر ازآنچه دانش آموزان استحقاقش رادارند که باعث میشود میانگین نمرات دادهشده به دانش آموزان بالاتر برود و (۲) گرایش به دادن نمرههای بالاتر بهطور تصاعدی به کاری که پیشتر نمرههای کمتری میگرفته.
Powers of Two: Finding the Essence of Innovation in Creative Pairs
Case Studies in Eureka Moments
https://mahtuta.com/